سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید هدایت

 

سومین جشنواره محصولات قرآنی کشور فراخوان داد

فراخوان دستاوردهای قرآنی سراسر کشور از سوی سازمان دارالقرآن الکریم منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، سومین جشنواره محصولات قرآنی کشور به همت سازمان دارالقرآن الکریم و اداره کل تبلیغات اسلامی استان مازندران به مناسبت چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی برگزار می شود.

این جشنواره در رشته های مصحف شریف، کتب قرآنی، نشریات قرآنی، وب سایت، اپلیکیشن و شبکه های اجتماعی، نرم افزار های چند رسانه ای، ایده و طرح های قرآنی، فیلمنامه های قرآنی، داستان های قرآنی وطراحی و تصویرگری برگزار می گردد که به برگزیدگان جشنواره، جوایز ارزشمندی اهداء خواهد شد.

آخرین مهلت ارسال آثار پانزدهم دی ماه  1397 می باشد و علاقه مندان به شرکت در این جشنواره می توانند آثار خود را به دبیرخانه جشنواره به آدرس صندوق پستی 474-47135   اداره کل تبلیغات اسلامی استان مازندران ارسال نمایند.

علاقه مندان جهت کسب اطلاعات بیشتر  و آیین نامه جشنواره میتوانند به پایگاه اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم به آدرس www.telavat.ir مراجعه نمایند.

 

 


سبک زندگی رضوی

امام رضا(ع)

قدس آنلان – حسینعلی پورافضلی: امام رضا(ع) در کلامی حکیمانه و عبرت آموز درباره عدم اعتماد به دیگران و پرهیز از ظاهر بینی هشدار می دهند که گول فریبکاری و تظاهر طرف مقابل را نخورید و همواره با حزم و احتیاط همراه با صبر و حوصله به او نگاه کنید .

امام رضا(ع) را باید قهرمان مبارزه در جنگ نرم دانست که با همشیاری فریب نیرنگ دشمن را نخورده و مجموعه‌ای از تهدیدهای شکننده را به فرصت‌هایی طلایی تبدیل نمود . چرا که  واضح است اصرار مأمون در انتصاب امام رضا(ع) به مقام ولایتعهدی، برآمده از دوستی و محبت نسبت به اهل بیت نبود و مأمون در پی تخریب چهره اهل بیت(ع) و ضربه زدن به  موقعیت علویان بود که با رفتار حکیمانه و روشنگری های امام رضا (ع)  تمام تیرهایش به سنگ خورد.

 

هشدار شدید امام رضا علیه السلام درباره همنشینی با افراد مسئله دار

یکی از توصیه های مهم امام رضا (ع) برای موفقیت در زندگی انتخاب افراد شایسته و بدون مسئله برای معاشرت و رنشست و برخاست می باشد. امام (ع) ما را به دقت و رعایت جوانب احتیاط در این باره سفارش می کنند. در همین مورد یکی از یاران امام (ع) می گوید:   سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ (ع) یَقُولُ مَا لِی رَأَیْتُکَ عِنْدَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ یَعْقُوبَ فَقَالَ-إِنَّهُ خَالِی فَقَالَ إِنَّهُ یَقُولُ فِی اللَّهِ قَوْلًا عَظِیماً یَصِفُ اللَّهَ وَ لَا یُوصَفُ فَإِمَّا جَلَسْتَ مَعَهُ وَ تَرَکْتَنَا وَ إِمَّا جَلَسْتَ مَعَنَا وَ تَرَکْتَهُ فَقُلْتُ هُوَ یَقُولُ مَا شَاءَ أَیُّ شَیْ‏ءٍ عَلَیَّ مِنْهُ إِذَا لَمْ أَقُلْ مَا یَقُولُ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ (ع) أَ مَا تَخَافُ أَنْ تَنْزِلَ بِهِ نَقِمَةٌ فَتُصِیبَکُمْ جَمِیعاً أَ مَا عَلِمْتَ بِالَّذِی کَانَ مِنْ أَصْحَابِ مُوسَى (ع) وَ کَانَ أَبُوهُ مِنْ أَصْحَابِ فِرْعَوْنَ فَلَمَّا لَحِقَتْ خَیْلُ فِرْعَوْنَ مُوسَى تَخَلَّفَ عَنْهُ لِیَعِظَ أَبَاهُ فَیُلْحِقَهُ بِمُوسَى فَمَضَى أَبُوهُ وَ هُوَ یُرَاغِمُهُ حَتَّى بَلَغَا طَرَفاً مِنَ الْبَحْرِ فَغَرِقَا جَمِیعاً فَأَتَى مُوسَى (ع) الْخَبَرُ فَقَالَ هُوَ فِی رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَکِنَّ النَّقِمَةَ إِذَا نَزَلَتْ لَمْ یَکُنْ لَهَا عَمَّنْ قَارَبَ الْمُذْنِبَ دِفَاعٌ؛  از امام شنیدم که به من فرمود: چرا تو را مى بینم که با عبدالرحمن بن یعقوب همنشینى مى کنى؟. جعفرى گوید: عرض ‍ کردم: او دایى من است. امام فرمود: او درباره ذات پاک خدا مطالب نامناسبى مى گوید که ساحت پاک خدا از آن منزه است. خدا را (به صورت اجسام و اوصاف آن وصف مى کند) در حالى که خدا قابل توصیف نیست پس یا با او همنشین باش و ما را ترک کن و یا با ما همنشین باش و از او دورى کن. ابوهاشم گوید: عرض کردم: او هر عقیده اى دارد و هر چه مى گوید، بر من چه زیانى دارد با اینکه من بر عقیده حق خود استوار هستم و از عقیده او دورى مى کنم. امام رضا علیه السلام فرمود: آیا نمى ترسى که بلایى به او برسد و تو نیز به بلاى او بسوزى؟! آیا به این داستان آگاهى ندارى که شخصى از یاران حضرت موسى علیه السلام بود، ولى پدرش از یاران فرعون بود، هنگامى که لشکر فرعون به موسى رسید از موسى عقب ماند تا پدر خود را پند دهد موسى به او برخورد که داشت با پدرش دو به دو می کرد، تا اینکه هر دو به کنار دریا رسیدند، ناگاه بلاى غرق شدن فرعونیان فرا رسید و آن پسر نیز همراه پدر غرق شد. وقتى که این خبر به موسى رسید، موسى فرمود: او در رحمت خداست ولى چون عذاب فرود آید از آن کس که نزدیک گنهکار است، دفاعى نشود.(1)

تعامل سازنده با دیگران

امام رضا علیه السلام نه تنها انزوا و فاصله گرفتن از دیگران را نمی پسندند بلکه به مناسبتهای مختلف از معاشرت و مذاکره با انسانهای آگاه و با خرد سخن گفته اند. امام (ع) می فرماید: « ... وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الْإِخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَ یُخْلِصُونَ لَکُمْ فِی الْبَاطِنِ»؛ در زندگى روزانه خود، بخشى را براى معاشرت و مذاکره با افراد آگاه و مورد اعتماد قرار دهید و از وجود افرادى که باطن هاى سالم و روحیه خیرخواهانه دارند؛ بخواهید شما را نسبت به عیوبتان آگاه و معایب و اشتباهاتتان را تذکر دهند.(2)

مطابق این بیان حکیمانه انسانها براساس فطرت خود نیاز به معاشرت با دیگران دارند اما نکته مورد اهمیت اینجاست که امام (ع) هشدار می دهند که ابتدا درباره فرد مورد معاشرت و مذاکره دقت کنید و بی گدار به آب نزنید.

دوست عاقل و وفادار یکى از بهترین سرمایه هاى زندگى است، زیرا علاوه بر اینکه مایه الفت و آرامش آدمى است، مى تواند او را در بسیار از امور مادى و معنوى یارى کند و شخصیت اصیل وى را تقویت نماید و استعدادهاى نهفته اش را آشکار سازد. بر عکس دوست جاهل، مانع رشد و ترقى و قابلیت هاى فطرى آدمى شده و معاشرت با او سبب ناراحتى و ملامت خاطر است.

از همین رو امام رضا (ع) در بیانی دیگر می فرماید: : «صَدِیقُ الْجَاهِلِ تَعِبٌ» ؛ کسى که رفیق جاهل دارد، همواره در رنج و ناراحتى است.(3)

 

رفتار دوگانه دشمن

 امام رضا(ع) در کلامی حکیمانه و عبرت آموز درباره عدم اعتماد به دیگران و پرهیز از ظاهر بینی هشدار می دهند که گول فریبکاری و تظاهر طرف مقابل را نخورید و همواره با حزم و احتیاط  همراه با صبر و حوصله به او نگاه کنید . امام (ع) در این زمینه می فرماید:  اگر دیدید کسی اهل نماز و روزه است، گناه نمی‌کند و کارهای خوب هم انجام می‌دهد عجله نکن، گولش را نخور، ممکن است توان گناه کردن نداشته باشد.  بعد می‌فرماید: اگر کسی توان گناه کردن داشت، اما گناه نمی‌کرد، آرام باش، فریب نخور، ممکن استگناهی را ترک می‌کند، اما مرتکب گناه دیگری می‌شود.

زیرا شهوات مردم مختلف است؛ یکی شهوت مال دارد،اما شهوت جنسی ندارد، یکی شهوت جنسی دارد،اماحرام نمی‌خورد.سپس می‌فرماید: اگر کسی هیچ گناهی نکرد، عجله نکن، گولش را نخور، ممکن است عقل درستو حسابی نداشته باشد. بعد می‌فرماید: اگر کسی عقل درست و حسابی هم داشت، فریب نخور، ببین آیا هوای نفسش مسلط بر عقلش است، یا عقلش مسلط بر هوای نفس است؟

 حضرت در انتهای بحث مثال می‌زند و می‌فرماید: مانند کسی که حبّ‌مقام دارد،  یک دفعه‌ای با یک هوس و هوای حبّ‌مقام، کلّ مراتب ایمانی قبلش را نابود می‌کند.  

امام علیه‌السّلام در ادامه می‌فرماید وقتی به چنین آدمی می‌گویی: « إتَّقِ الله»؛ از خدا بترس، ناراحت می‌شود. «اَخَذَتهُ العِزَّة؛ به غرورش برمی‌خورد، می‌گوید: به من می‌گویی با تقوا باشم؟ تا حالا کسی از من گناه ندیده.  بعد امام(ع) می‌فرماید: اینها دیگر آدم هم نمی‌شوند و دچار لعن خداوند می‌شوند(4).

تبدیل تهدید به فرصت
همانطور که امام رضا(ع) در مقابل اصرا و اجبار مأمون در قبول ولایتعهدی با موضعی حکیمانه راه نفوذ دشمن را بسته و توطئه های او را خنثی کردند. امام رضا (ع) می دانستند که اصرار مأمون برای قبول ولایتعهدی فقط به خاطر فریب شیعیان ، خاموش کردن قیامهای علویان و فاصله انداختن میان مردم و اهل بیت(ع)  است. از این رو امام رضا (ع) در شرائط "ضرورت" ولایت عهدی را به این‏شرط که در هیچ‏یک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد، پذیرفت. (5)

امام رضا (ع) از فرصت پیش آمده برای اقامه دین و احیای سنت پیامبر(ص)، مناظره‏های آزادانه با پیروان سایر ادیان و کمک به سایرعلویانی که تحت فشار بودند بخوبی بهره برد .

پانوشتها:

  1. اصول کافى ، ج 2، ص 374 و 375
  2. تحف العقول، ص 409
  3. بحار الانوار، ج 75، ص 352
  4. وسائل الشیعه، ج 8، ص

اتفاقی در حرم امام رضا (ع) که پزشکان را شوکه کردشناخت مختصرى‌ از زندگانى امام رضا (ع) (1)
نویسنده: مهدی پیشوایی
حضرت على بن موسى الرضا علیه‌السلام - در روز یازدهم ذیقعده سال 148 هجرى دیده به جهان گشود(1). مادر او بانویى با فضیلت بنام «تُکْتَمْ» بود که پس از تولد حضرت، از طرف امام کاظم علیه‌السلام -«طاهره» نام گرفت(2)/
کنیه او «ابوالحسن» و لقبش «رضا» است. او پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد (در سال 183 هجرى) در سن 35 سالگى عهده‌دار مقام امامت و رهبرى امّت گردید/

خلفاى معاصر حضرت‌

مدت امامت آن حضرت بیست سال بود که ده سال آن معاصر با خلافت «هارون‌الرشید»، پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین»، و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون» بود/
امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه، اقامت داشت، ولى مأمون پس از رسیدن به حکومت، حضرت را به خراسان دعوت کرد و سرانجام حضرت در ماه صفر سال 203 هجرى قمرى (در سن 55 سالگى) به شهادت رسید و در همان سرزمین به خاک سپرده شد(3)/

امام در عصر هارون‌

از سال 183 هجرى که پیشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام - در زندان بغداد به دستور هارون مسموم شد و از دنیا رفت، امامت پیشواى هشتم به مدت ده سال در دوران حکومت وى سپرى گردید/
این مدت، در آن عصر اختناق و استبداد و خودکامگى هارون، دوران آزادى نسبى و فعالیت فرهنگى و علمى امام رضا علیه‌السلام - به شمار مى‌رود، زیرا هارون در این مدت متعرض امام نمى‌شد و حضرت آزادانه فعالیت مى‌نمود، ازینرو شاگردانى که امام تربیت کرد و علوم و معارف اسلامى و حقایقى از تعلیمات قرآن که حضرت در حوزه اسلام منتشر نمود، عمدتاً در این مدت صورت گرفت/
شاید علت مهم این کاهش فشار از طرف هارون، نگرانى وى از عواقب قتل امام موسى بن جعفر علیه‌السلام - بود، زیرا گرچه هارون تلاش فراوانى به منظور کتمان این جنایت به عمل آورد، اما سرانجام جریان فاش شد و موجب نفرت و انزجار مردم گردید و هارون کوشش مى‌کرد خود را از این جنایت تبرئه سازد. گواه این معنا این است که هارون به عموى خود «سلیمان بن ابى جعفر»، که جنازه آن حضرت را از دست عمله ظلم وى گرفته با احترام به خاک سپرد، پیغام فرستاد که: «خدا سندى بن شاهک را لعنت کند، او این کار را بدون اجازه من انجام داده است»!(4)/
مؤید دیگر این معنا اظهارات هارون در پاسخ «یحیى بن خالد برمکى» در مورد على بن موسى علیه‌السلام - است، یحیى‌ (که قبلاً نیز درباره امام کاظم علیه‌السلام - بدگویى و سعایت کرده بود) به هارون گفت:
پس از موسى بن جعفر اینک پسرش جاى او نشسته و ادعاى امامت مى کند (گویا نظر وى این بود که بگوید بهتر است از هم اکنون على بن موسى علیه‌السلام - تحت نظر مأموران خلیفه قرار گیرد!)/
هارون (که هنوز قتل موسى بن جعفر را فراموش نکرده بود و از عواقب آن نگران بود)، پاسخ داد:
آنچه با پدرش کردیم کافى نیست؟ مى‌خواهى یکباره شمشیر بر دارم و همه علویّین را بکشم؟!(5)/
خشم هارون، در باریانش را خاموش ساخت و دیگر کسى جرأت نکرد در باره آن حضرت به سعایت بپردازد/
على بن موسى با استفاده از این فرصت در زمان هارون، علناً اظهار امامت مى‌کرد و در این مورد بر خلاف پدران بزرگوارش تقیه نداشت، تا آنجا که بعضى از مخلصان و دوستان آن بزرگوار، او را برحذر مى‌داشتند و امام علیه‌السلام - به آنان اطمینان مى‌داد که از سوى هارون آسیبى به وى نخواهد رسید!
صفوان بن یحیى‌ مى‌گوید: چون امام ابو ابراهیم موسى بن جعفر علیه‌السلام - در گذشت و على بن موسى الرضا علیه‌السلام - امر امامت و خلافت خود را آشکار ساخت، به حضرت عرض شد:
شما امر بزرگ و خطیرى را اظهار مى‌دارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما مى‌ترسیم/
فرمود: او هرچه مى‌خواهد کوشش کند، او را بر من راهى نیست(6)/
نیز از محمد بن سنان نقل شده(7)که: به ابى الحسن على بن موسى الرضا - علیه‌السلام - در ایام خلافت هارون عرض کردم:
شما امر خلافت و امامت خود را آشکار ساخته به جاى پدر نشسته‌اید، در حالى که هنوز از شمشیر هارون خون مى‌چکد!!
فرمود: مرا گفتار پیامبر اکرم 6 نیرو و جرأت مى‌بخشد که فرمود: اگر ابوجهل توانست مویى از سر من کم کند بدانید من پیامبر نیستم، و من به شما مى‌گویم: اگر هارون مویى از سر من گرفت بدانید من امام نیستم!!(8)/

امین و مأمون؛ تفاوتها و تضادها

هارون در زمان خلافت خود، «محمد امین» را (که مادرش زبیده بود) ولیعهد خود قرار داده از مردم براى او بیعت گرفت و «عبداللّه المأمون» را نیز (که از مادرى ایرانى تولد یافته بود) ولیعهد دوم قرار داد/
در سال 193 هجرى به هارون گزارش رسید که انقلاب و شورش در شهرهاى خراسان بالا گرفته و فرماندهان ارتش، با همه بى‌رحمى و درندگى که نشان مى‌دهند، از خاموش ساختن فریاد انقلاب عاجز مانده‌اند/
هارون پس از مشاوره با وزیران و مشاوران خویش، صلاح دید که شخصاً به آن سامان سفر کند و قدرت خلافت را یکجا براى سرکوبى انقلابها و نهضتهاى خراسانیان به کار گیرد. وى پسرش محمد امین را در بغداد گذاشت و مأمون را که ضمناً از طرف پدر والى خراسان بود، همراه خود به خراسان برد/
هارون توانست اوضاع آشفته خراسان را آرام کند و به اصطلاح - فتنه‌ها را خاموش سازد، اما دیگر نتوانست به بغداد مرکز خلافت - برگردد. او در سوم جمادى الاخرى‌ سال 193 هجرى در طوس در گذشت و دو برادر را در صحنه رقابت بر جاى گذاشت(9)/

شکست امین‌

شبى که هارون در «طوس» در گذشت، مردم با پسر او محمد امین در بغداد بیعت کردند/
از خلافت امین بیش از 18 روز نگذشته بود که در صدد برآمد مأمون را از ولایتعهد خلع کند و آن را به فرزند خود، «موسى»، واگذار کند/
او در این باره با وزرا مشاوره نمود و آنها این کار را مصلحت ندیدند، مگر یک نفر بنام «على بن عیسى بن ماهان» که اصرار بر خلع مأمون داشت. سرانجام امین، تصمیم خود را مبنى بر خلع برادر اعلام کرد/
مأمون نیز در واکنش نسبت به این عمل، امین را از خلافت خلع کرد و پس از یک سلسله درگیریهاى نظامى سرانجام امین در سال 198 هجرى کشته شد(10)/
بدین ترتیب پس از قتل امین، اختیارات کامل کشور اسلامى در دست مأمون قرار گرفت/

آزادى نسبى امام در زمان امین‌

در دوران حکومت امین، و سالهایى که بین مرگ هارون و حکومت مأمون فاصله شد، برخوردى میان امام و مأموران حکومت عباسى در تاریخ به چشم نمى‌خورد و پیداست که دستگاه خلافت بنى عباس در این سالهاى کوتاه که گرفتار اختلاف داخلى و مناقشات امین و مأمون و خلع مأمون از ولایتعهد و واگذارى آن به موسى فرزند امین بود، فرصتى براى ایذا و آزار علویان عموماً و امام رضا علیه‌السلام - خصوصاً نیافت و ما مى‌توانیم این سالها (193-198) را ایام آزادى نسبى امام و فرصت خوبى براى فعالیتهاى فرهنگى آن حضرت بدانیم(11)/

مأمون کیست؟

مادر مأمون کنیزى خراسانى بنام «مراجل» بود که در روزهاى پس از تولد مأمون از دنیا رفت و مأمون به صورت نوزادى یتیم و بى‌مادر پرورش یافت. مورخان نوشته‌اند که: مادر وى زشت‌ترین و کثیف‌ترین کنیز در آشپزخانه هارون بود، و این خود مؤیّد داستانى است که علت حامله شدن وى را بازگو مى‌کند(12)/
ولادت مأمون در سال 170 هجرى، یعنى در همان شبى که پدرش به خلافت رسید، رخ داد و در گذشتش در سال 218 هجرى رخ داد/
مأمون را پدرش به «جعفر بن یحیى‌ برمکى» سپرد تا او را در دامان خود بپروراند/
مربى وى «فضل بن سهل» بود که به «ذو الریاستین» شهرت داشت و بعد هم وزیر خود مأمون گردید. فرمانده کل قوایش نیز «طاهر بن حسین ذو الیمینین» بود/

خصوصیات مأمون‌

زندگى مأمون سراسر کوشش و فعالیت و خالى از رفاه و آسایش آنچنانى بود، درست برعکس برادرش امین که در آغوش زبیده پرورش یافته بود. هرکس زبیده را بشناسد درمى‌یابد که تا چه حد باید زندگى امین غرق در خوشگذرانى و تفریح بوده باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانى براى خود احساس نمى‌کرد و نه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بلکه برعکس، این نکته را مسلم مى‌پنداشت که عباسیان به خلافت و حکومت او تن در نخواهند داد، ازینرو خود را فاقد هرگونه پایگاهى که بدان تکیه کند مى‌دید، و به همین دلیل آستین همت بالا زد و براى آینده به برنامه‌ریزى پرداخت. مأمون خطوط آینده خود را از لحظه‌اى تعیین کرد که به موقعیت خود پى برد و دانست که برادرش امین از مزایایى برخودار است که دست وى از آنها کوتاه است/
او از اشتباههاى امین نیز پند آموخت: مثلاً «فضل» با مشاهده امین که خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته بود، به مأمون مى‌گفت که تو پارسایى و دیندارى و رفتار نیکو از خود بروز بده. مأمون نیز همین گونه مى‌کرد، هربار که امین کارى را با سستى آغاز مى‌کرد، مأمون همان را با جدیت در پیش مى‌گرفت/
در هرحال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر امثال خویش، و حتى بر تمام عباسیان، برترى یافت/
برخى مى‌گفتند: در میان عباسیان کسى دانشمندتر از مأمون نبود/
«ابن ندیم» درباره‌اش چنین گفته است: «آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود». از حضرت على علیله‌السلام - نیز نقل شده که روزى درباره بنى عباس سخن مى‌گفت، تا بدینجا رسید که فرمود: «هفتمین آنها، از همه‌شان دانشمندتر خواهد بود»/
سیوطى، ابن تغرى بردى، و ابن شاکر کتبى نیز مأمون را چنین ستوده‌اند:
به لحاظ دوراندیشى، اراده، بردبارى، دانش، زیرکى، هیبت، شجاعت، سیادت و فتوت، «بهترین مرد بنى عباس بود، هرچند همه این صفات را اعتقادش به مخلوق بودن قرآن لکه‌دار کرده بود»/
پدر مأمون نیز خود به برترى وى بر برادرش امین شهادت داده و گفته بود:«...تصمیم گرفته‌ام ولایتعهد را تصحیح کنم و به دست کسى بسپارم که رفتارش را بیشتر مى‌پسندم، خط مشیش را مى‌ستایم، به حسن سیاستش اطمینان دارم و از ضعف وسستیش آسوده خاطرم، و او کسى جز «عبداللّه» نمى‌باشد. اما بنى‌عباس به پیروى از هواى نفس خویش، محمد را مى‌طلبند، چه او یکپارچه به دنبال خواهشهاى نفسانى است، دستش به اسراف باز است، زنان و کنیزکان در رأى او شریک و مؤثر واقع مى‌شوند، درحالى که عبداللّه شیوه‌اى پسندیده و رأیى اصیل دارد و براى تصدى چنین امرى بزرگ شخصى قابل اطمینان است...»(13)/

امام هشتم در عصر مأمون‌

با استقرار مأمون بر سریر خلافت، کتاب زندگانى امام علیه‌السلام - ورق خورد و صفحه تازه‌اى در آن گشوده شد؛ صفحه‌اى که در آن امام على بن موسى الرضا - علیه‌السلام - سالهایى را با اندوه و ناملایمات بسیار به سر برد/
غاصبین خلافت - چه آنها که از بنى امیه بودند و چه بنى عباس - بیشترین وحشت و نگرانى را از جانب خاندان على علیه‌السلام - داشتند؛ کسانى که مردم - و لا اقل توده انبوهى از آنها - خلافت را حق مسلّم آنان مى‌دانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتى را نیز در وجود آنان مى‌یافتند. این بود که فرزندان بزرگوار على علیه‌السلام - همواره مورد شکنجه و آزار خلفاى وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت مى‌رسیدند/
اما مامون احیانا اظهار علاقه به تشیع مى کرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ایرانیان بودند که نسبت به آل على و امامان شیعه علاقه و محبتى خاص داشتند و لذا نمى توانست همچون پدران خود ، هارون و منصور ، امام علیه السلام را به زندان بیفکند و مورد شکنجه و آزار قرار دهد ، ازینرو روش تازه اى اندیشید که گر چه چندان بى سابقه نبود و در زمان خلفاى گذشته هم تجربه شده بود ، اما در هر حال خوشنماتر و کم محذورتر بود و به همین جهت روش خلفاى بعد نیز بر همان مبنا قرار گرفت .
مأمون تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو ، مقر حکومت خود ، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستى و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمى و اجتماعى آن حضرت ، کارهاى او را تحت نظارت کامل قرار دهد /

چرا مامون مى خواست خلافت را به امام واگذارد ؟
دعوت مامون از امام علیه السلام به خراسان

مامون ابتداً از امام به صورتى محترمانه دعوت کرد که همراه با بزرگان آل على به مرکز خلافت بیاید.(14)
امام - علیه‌السلام - از قبول دعوت مأمون خوددارى ورزید، ولى از سوى مأمون اصرار و تأکیدهاى فراوانى صورت گرفت و مراسلات و نامه‌هاى متعددى رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیه‌السلام - همراه با جمعى از آل ابى طالب به طرف مرو حرکت فرمود.(15)
مأمون به «جلودى» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابى ضحاک» که مأمور آوردن امام و همراهى کاروان حضرت شده بود، دستور داده بود که به هیچ وجه از اداى احترام به کاروانیان و بخصوص امام - علیه‌السلام - خوددارى نکند، اما امام - علیه‌السلام - براى آگاهى مردم آشکارا از این سفر اظهار ناخشنودى مى‌نمود/
روزى که مى‌خواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست براى او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده‌ام بر نخواهم گشت.(16)
آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع کند. حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوى قبر پیامبر بازگشت و با صداى بلند گریست/
«مخول سیستانى» مى‌گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور مى‌شوم و در غربت جان مى‌سپارم و در کنار هارون دفن مى‌شوم!(17)
طریق حرکت کاروان امام - علیه‌السلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از جبل (قسمتهاى کوهستانى غرب ایران تا همدان و قزوین) و کوفه و کرمانشاه و قم(18)، که مرکز اجتماع شیعیان بود، عبور نکنند.(19)

ورود به پایتخت‌

موکب امام - علیه‌السلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیرى از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانى به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت/
پس از چند روز که به عنوان استراحت و رفع خستگى راه گذشت، مذاکراتى بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد کرد که خلافت را یکسره به آن حضرت واگذار نماید/
امام - علیه‌السلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع کرد/
فضل به سهل با شگفتى مى‌گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بى‌ارزش و خوار ندیدم، مأمون به على بن موسى - علیه‌السلام - واگذار مى‌نمود و او از قبول آن خوددارى مى‌کرد.(20)
مأمون که شاید خوددارى امام را از پیش حدس مى‌زد گفت:
حالا که این طور است، پس ولیعهدى را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار/
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله‌اى را با خشونت و تندى گفت که خالى از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتى از دنیا مى‌رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد که یکى از آنها امیرالمؤمنین على - علیه‌السلام - بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیرى، زیرا من چاره‌اى جز این نمى‌بینم»!(21)
او از این هم صریحتر امام - علیه‌السلام - را تهدید و اکراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش مى‌آیى و خود را از قدرت من در امان مى‌بینى. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خوددارى کنى تو را به جبر وادار به این کار مى‌کنم، و چنانچه باز هم تمکین نکردى به قتل مى‌رسانم!!(22)
امام - علیه‌السلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
«من به این شرط ولایتعهد تو را مى‌پذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امرى نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتى نداشته باشم»(23)/
مقام ولایتعهد که هرگز به انجام نرسید
مردم <مرو> خود را براى روزه دارى ماه مبارک رمضان سال 201هجرى آماده کرده بودند که خبر ولایتعهد امام ـ علیه السلام ـ منتشر شد و همه این بشارت را با سرورى آمیخته به شگفت تلقى کردند
روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهد به خط ماءمون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ نیز با ذکر مقدمه اى پر از اشاره و ایماء قبولى خود را اعلام فرمود, ولى یاد آورى کرد که این امر به انجام نمى رسد!! و آنگاه در کنار همان مکتوب , بزرگان و فرماندهان کشورى و لشگرى همچون : یحیى بن اکثم , عبدالله بن طاهر, فضل بن سهل , این عهدنامه را گواهى نمودند.(24
آنگاه تشریفات بیعت طى مراسمى شکوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت بر مسند ولایتعهد جلوس فرمود. اولین کسى که به دستور خلیفه دست بیعت به امام ـ علیه السلام ـ داد, <عباس > فرزند ماءمون بود و پس از او <فضل بن سهل > وزیر اعظم , <یحیى بن اکثم > مفتى دربار, <عبدالله بن طاهر> فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنى عباس که حاضر بودند, با آن حضرت بیعت کردند.(25
موضوع ولایتعهد امام هشتم , طبعاً براى دوستان و شیعیان آن حضرت موجب سرور و شادمانى بود, ولى خود آن حضرت از این امر اندوهگین و متاءثر بود و وقتى که مردى را دید که زیاد اظهار خوشحالى مى کند, او را نزد خود فراخواند و فرمود
( دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامى ندارد>!(26

مشکلات سیاسى مامون

بررسى اوضاع و شرائط سیاسى زمان ماءمون نشان مى دهد که وى با یک سلسله دشواریها و مشکلات سیاسى روبرو شده بود و براى رهایى از این بن بستها تلاش مى کرد. او سرانجام به منظور حل این مشکلات , یک سیاست <چند بعدى > در پیش گرفت که همان طرح ولیعهدى امام رضا ـ علیه السلام ـ بود. ذیلاً مشکلات سیاسى ماءمون را مورد برسى قرار مى دهیم

1 ناخشنودى عباسیان از ماءمون -

با آنکه به گواهى مورخان , ماءمون در افکار عمومى بمراتب از امین شایسته تر و سزاوارتر به خلافت بود, اما بنى عباس با وى مخالف بودند و چنانکه نقل کردیم هارون به تفاوت آشکار بین شخصیت این دو برادر کاملاً توجه داشت و از مخالفت بنى عباس با ماءمون شکوه مى کرد.
شاید راز رو گردانى عباسیان از ماءمون آن بود که مى دیدند برادرش امین ی عباسى اصیل به شمار مى رود: پدرش هارون و مادرش زبیده بود. زبیده خود یک هاشمى و هم نوهء منصور دوانیقى بود, او بزرگترین زن عباسى به شمار مى رفت . امین در دامان فضل بن یحیى برمکى , برادر رضاعى رشید و متنفذترین مرد دربار وى , پرورش یافته , و فضل بن ربیع نیز متصدى امورش گشته بود; مرد عربى که جدش آزاد شدهء عثمان بود و در مهر ورزیش نسبت به عباسیان , کسى تردید نداشت .
اما ماءمون : وى , اولاً, در دامان جعفر بن یحیى پرورش یافت که نفوذش بمراتب کمتر از برادرش فضل بود. ثانیاً مربّى و کسى که امورش را تصدى مى کرد, مردى بود که عباسیان به هیچ وجه دل خوشى از او نداشتند, چه , متهم بود به اینکه مایل به علویان است , ضمناً میان وى و مربى امین , فضل بن ربیع , هم کینهء بسیار سختى وجود داشت . این شخص همان کسى بود که بعداً وزیر و همه کارهء ماءمون گردید, یعنى فضل بن سهل ایرانى . عباسیان از ایرانیان مى ترسیدند و از دستشان به ستوه آمده بودند, ازینرو بزودى جاى آنها را در دستگاه خود به ترکان و دیگران واگذار کردند.



طلوع آفتاب هشتمین فروغ امامت
طلوع آفتاب هشتمین فروغ امامت



حضرت امام رضا(ع) یکی از دوازده فروغ امامت است که معارف معنوی قرآن و عترت را در مواقع مقتضی به اصحاب و شاگردان خویش تعلیم می‌داد و زمانی در پاسخ به پرسش‌ها پرتو افشانی می‌فرمود و نیز از طریق مباحث علمی و احتجاجات عقیدتی، کلامی و برهانی افاضه می‌فرمود، چنین برنامه هایی موجب گردید تا فرهنگ و اندیشه اسلامی، غنی و پربار گردد، باورها و ارزش‌های دینی صیانت شود. آن ستاره هشتم هدایت از عمده‌ترین پایه‌های دیانت و جوشان‌ترین چشمه‌های حکمت و یقین به شمار می‌رود که اسرار نبوت، ودایع رسالت و امامت بعد از پدر بزرگوارش حضرت امام کاظم(ع) به ایشان انتقال یافت. حضرت علی بن موسی‌الرضا(ع) فرزند پیشوای پاک و پارسایی است که در فرصت‌های مقتضی به رغم اختناق، فشارهای سیاسی و توطئه‌های گوناگون خلفای خلافکار معاصرش، به نشر احکام و معارف الهی پرداخت و میراث گرانقدری از فرهنگ سترگ اهل بیت(ع) را در دسترس علاقه‌مندان، در اعصار بعد قرار داد.
صبر، شجاعت، عبادت و تقوای امام هفتم و در یک کلام شخصیت ملکوتی آن حضرت در حدّی بوده است که در زمان خود کسی در برتری مقام ورع و معنویت آن وجود بابرکت هیچ گونه تردیدی نداشت. رنج‌های طاقت فرسایی که امام موسی کاظم(ع) در راه دفاع از اسلام و مبارزه با باطل متحمل گردید اشتیاق و رسالت ایشان را در جهت گسترش حق‌طلبی و حراست از اعتقادات آسمانی نشان می‌دهد.
مقام علمی و شخصیت معنوی امام رضا(ع) نیز مورد تأیید دوستان و دشمنان بوده و می‌باشد در زمانی که برخی علمای درباری و سیاستمداران منحرف در صدد آن بودند تا در فرهنگ اسلامی خدشه وارد نمایند آن بدر منیر با تعلیمات الهی راه اجداد و نیاکان و پدر پرهیزگارخویش را استمرار بخشید و موازین دینی ناب را از گزند انحراف و زوال رهانید و گام‌های ارزنده و مهمی در جهت تنویر افکار افراد جامعه و آشنایی مردم با چهره واقعی حکّام عباسی و نیز عدم مشروعیت آنان برداشت و لحظه‌ای از پرورش شاگردانی پرمایه، ارشاد مردم، دفاع از حریم حق و مقاومت در برابر باطل، غفلت ننمود و سرانجام در این مسیر به شهادت رسید.

مادری نیکوسرشت

مادر آن امام همام کنیزی از شمال آفریقا یا جنوب اروپا بود که به مدینة‌النبی انتقال یافت و او را تکتم مرسیه می‌نامیدند. یاقوت حموی مرسی را از شهرهای جزیره سیسیل می‌داند(1) ولی برخی گفته‌اند این ناحیه همان بندر مارسی واقع در جنوب فرانسه است(2) البته در حریم امام موسی بن جعفر(ع) او را تکتم صدا نمی‌کردند و مادر امام هفتم وی را که عروسش بود، طاهره نامید و گفته‌اند لقبش نجمه بود، هاشم معروف حسنی می‌گوید: امام رضا(ع) از مادری به نام خیزران زاده شد و اضافه می‌کند این زن، کنیزی از نوبیه (از نواحی سودان کنونی واقع در شمال آفریقا) به نام اروی ملقّب به شقراء بوده است.(3) و در پاره‌ای منابع این بانو با کنیه امّ البنین(مادر فرزندان) معروف گردید و نامش را به استناد سروده‌ای تکتم ذکر کرده‌اند که ترجمه‌اش چنین است: «برترین مردم از نظر شخصیت، پدر، قبیله، و اجداد همانا علی (حضرت امام رضا(ع)) بزرگوار است. او را تکتم به عنوان هشتمین سمبل دانش و بردباری به عنوان امامی که حجت حق است برایمان به ارمغان آورد.»(4)
امام کاظم(ع) تکتم را از مردی که اهل مغرب( مراکش کنونی واقع در شمال آفریقا) بود، برای مادر ارجمند خویش، حمیده مصفاة، ابتیاع فرمود. در ابتدا آن برده فروش آفریقایی نُه کنیز را به امام هفتم عرضه داشت، امّا، حضرت هیچ کدام را نپذیرفت و فردی جز آنها را خواستار گردید. برده فروش کنیز دیگری را نام برد که در آن زمان دچار بیماری و کسالت بود، امّا از ارائه‌اش اجتناب نمود، امام کاظم بازگشت و روز دوّم هشام بن حمران را مأمور نمود هشتاد دیناری را که فروشنده به عنوان بهای این کنیز می‌طلبد، به وی بپردازد او هم چنین کرد و آن فرد بیمار را خواستار گشت، لیکن مرد مزبور خودداری ورزید، مگر به شرط معرفی مردی که روز گذشته همراه با خریدار بوده است، هشام به او گفت: مردی از بنی هاشم است و توضیح بیشتری نداد.
در این هنگام تاجر مغربی به فرستاده امام گفت: این کنیز مریض را از اقصی نقاط مغرب برای خویش ابتیاع نموده است و به زنی از اهل کتاب برخورده و آن بانو از وی خواسته است تا
کنیز را به او بفروشد، امّا در جوابش، خاطرنشان ساخته است: فروشی نیست و به خودم تعلق دارد. آن زن در پاسخش گفته است: این فرد را شایسته تو نمی‌دانم. بلکه او برای مردی از بهترین انسان‌های روی زمین خواهد بود.(5) پسری به دنیا می‌آورد که مردمان جهان تسلیم او می‌گردند و آن کنیز باکره بود.(6)
هنگامی که امام هفتم آن کنیز را خریداری نمود، اصحاب خویش را فراخواند و به ایشان فرمود: وی را جز به فرمان خداوند متعال خریداری ننموده است و چون از حضرت چگونگی ماجرا را جویا شدند، فرمودند: در رؤیایی راستین ناگهان جدّم رسول خدا(ص) و پدرم که سلام خداوند بر آنان بود، به سویم آمدند در حالی که قطعه حریری با آن دو، بود و چون آن را گشودند، پیراهنی بود که تصویر این کنیز بر آن نقش گردیده بود. پس گفتند: ای موسی کاظم بهترین مردمان روی زمین پس از تو، از این کنیز برایت خواهد بود، آنگاه فرمان دادند نامش را علی بگذارم و افزودند خداوند توسط او، دادگری و دل سوزی را آشکار می‌گرداند، پس خوشا به حال آن کسی که وی را تصدیق نماید و وای بر حال آن که با او عداوت ورزد و انکارش نماید.(7) امّا تکتم برترین زنان در عصر خود، در دانش، دیانت، پرهیزکاری و متانت بود.
آنگاه که حمیده مصفاة وی را مالک گردید به علامت تکریمش، هرگز در مقابلش بر زمین ننشست. از نمونه‌های شگفت انگیزی که حمیده برای فرزندش امام کاظم(ع) بیان داشت، این بود که: من شکی در پاکی او و نسل وی ندارم و این کنیز را به شما بخشیدم. همانا من در عالم رؤیا، رسول اکرم(ص) را مشاهده نمودم که خطاب به من فرمودند: ای حمیده، نجمه را به فرزندش موسی (ع) ببخش که همانا بزودی برایش بهترین مردمان زمین را بدنیا می‌آورد.(8)

نوید نورانی

شیخ صدوق از یزید بن سلیط روایت کرده است که گفت: همراه جماعتی امام صادق(ع) را در راه مکّه ملاقات کردیم، در آن موقع به امام عرض نمودیم: پدر و مادرم فدایت، شما امامان پاکید و مرگ چیزی است که کسی را از آن گریزی نمی‌باشد، پس نکته‌ای بفرمائید تا به واپسین ماندگان خود برسانم، حضرت فرمود: آری این‌ها فرزندان من هستند و این بزرگ ایشان است، و اشاره فرمود به پسرش موسی کاظم(ع)، و در اوست علم، حلم، فهم، جود ومعرفت به آنچه مردم به آنها نیاز دارند در اموری از دین که دچار اختلاف شده‌اند و در اوست حسن خلق و حسن جوار(خوش همسایگی) و او دری است از ابواب خداوند متعال و در او صفتی است بهتر از این‌ها، عرض کردم: آن خصلت کدام است؟ فرمود خداوند عزّ و جلّ از او بیرون می‌آورد دادرس و فریادرس این امّت را و نیز نور و فهم و حکم این مردم را، بهتر زائیده شده و بهتر نورسیده. پروردگار توسط او خون‌ها را محفوظ می‌دارد، نزاع بین افراد را اصلاح می‌کند، پراکنده‌ها را متحد می‌نماید، شکسته با او التیام می‌یابد، برهنه پوشیده می‌شود و گرسنه سیر می‌گردد. امور خوفناک امنیت پیدا می‌کنند، مردمان مطیع فرمانش می‌گردند، بهترین خلایق باشد در هر حال چه در حال کهولت و چه میان سالی و چه در سنین کودکی و جوانی و قبل از رسیدن به سن بلوغ، عشیره‌اش به سبب او، سیادت می‌یابند. سخنش حکمت و سکوتش علم است برای مردم در آنچه دچار اختلاف گشته‌اند.(9) این است پیش بینی حضرت امام صادق(ع) درباره حضرت امام رضا(ع).
زمانی که نجمه به حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بارور گشت سنگینی حمل را حس نمی‌کرد و تسبیح، ذکر خداوند و تهلیل را از او می‌شنید در حالی که فرزندش در رحم بود. شیخ صدوق که از طریق اسناد معتبر این نکات را به نقل از مادر امام، روایت کرده است اضافه می‌کند: وی گفته است: چون چنین حالاتی را از درون خود گوش می‌دادم دچار خوف و هراس گشتم و وقتی از خواب بر می‌خاستم دیگر صدایی به گوشم نمی‌رسید (زیرا وی اذکار مورد اشاره را هنگامی که خواب بود از طفل خود می‌شنید.)(10)

میلادی مبارک

سرانجام روز پنج شنبه یازدهم ربیع الاول سال 153 هجری و پنج سال بعد از شهادت ششمین فروغ امامت در شهر مدینه حضرت امام رضا(ع) دیده به جهان گشود. البته شیخ کلینی زمان این ولادت با سعادت را سال 148 هجری ذکر کرده و این خبر را صحیح‌تر دانسته است.(11) شیخ مفید نیز با این قول موافق است.(12) علامه مجلسی در بحارالانوار و کفعمی در مصباح منیر چنین نظری دارند امّا ابن شهر آشوب سروی مازندرانی نقل نخست را می‌پذیرد و می‌افزاید آن را غیاث بن امید از اهل مدینه شنیده است.
در هر حال امام رضا(ع) در میان سی و چند فرزند حضرت موسی بن جعفر(ع) به عنوان بزرگترین آنها، دانشمندتر، شریف‌تر، مقدس‌تر و زاهدتر، در این تاریخ مدینه را بوجود مبارک خویش غرق نور و سرور نمود.(13)
با اعتماد به قول کلینی در «کافی» و طبرسی در «اعلام الوری»، ولادت امام رضا(ع) به فاصله کمتر از یک ماه بعد از شهادت امام ششم رخ داده است و مؤید آن خبری می‌باشد که از امام کاظم(ع) نقل گردیده است که آن حضرت بارها خطاب به فرزندان خویش می‌فرمود: این برادر شما، علی بن موسی «عالم آل محمد» است. راجع به امور دینی خود، از او بپرسیدو هرچه می‌گوید به ذهن خویش بسپارید چون من از پدرم جعفر بن محمد(ع) مکرر می‌شنیدم که می‌فرمود: عالم آل محمد در صلب توست و او همنام امیرالمؤمنین(ع) است و ای کاش من او را می‌دیدم.(14)
آن روز که این وجود مبارک بدنیا آمد، نسیمی از نور، زمین را از عطر میلادش روشن ساخت، عرشیان و فرشتگان مقدم مُنورش را گلباران کردند، آسمان شادمان و آیینه بندان و زمین زیر چتر خورشیدی در انتظار در آغوش کشیدن مردی از تبار رسول اکرم(ص) پر تپش شده بود و آن روز خجسته نه تنها مدینه، حجاز که جهان اسلام مواج از شفافی عشق شده و آسمان نورافشان گردید. لحظه‌ها بر قدوم این نوزاد کرنش نمودند. از اوج ملکوت تا سطح زمین، از کوه تا دشت، از بالا تا پایین با تابندگی جذّاب مهتاب و درخشش ستارگان، چراغانی شده بود. نور و سرور در حجاز خیره کننده، دل‌انگیز و دل‌پذیر بود، روزی که خورشید هشتم بامداد سعادت و ابتهاج را اعلام داشت، فراز ملکوت لبخند می‌زد. مردمان نیز شکر گزار بودند چرا که مشیّت الهی بر این تعلق گرفته تا بر جهانیان منّت بگذارد و فروغی درخشان را به گیتی بیاورد. شخصیتی مشعشع و مقدس که نمی‌توان او را در قالب الفاظ و مفاهیم محدود وصف کرد.

جوانه‌های جاوید

وقتی این کودک پا به عرصه وجود نهاد حمیده مصفاة مادر او را ملقب به طاهره نمود.(15) امام هنگامی که متولد گردید، با دو دستش به مادر خویش تکیه نمود و سرخود را به سوی آسمان بالا برد و شهادت به یکتایی خداوند متعال، فرستاده‌اش و اوصیائش را بر زبان جاری نمود، همانگونه که سنت متداول در فرزندان ائمه است آن حضرت ختنه شده و ناف بریده پای بر گیتی نهاد. پس از آن پدرش بر نجمه وارد گردید و فرمود: ای نجمه گوارایت باد این کرامت و لطفی که از سوی پروردگارت می‌باشد. آنگاه حضرت، نوزاد را در آغوش گرفت، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه را زمزمه فرمود و با آب فرات کامش را برداشت و وی را به مادرش برگردانید و فرمود بگیرش که همانا او باقی مانده خداوند بر روی زمین است...(16)
ابن بابویه به سند معتبر از محمد بن زیاد روایت کرده است که وی گفت حضرت امام کاظم(ع) در روزی که حضرت امام رضا(ع) متولد گردید، فرمودند: این فرزند من ختنه کرده و پاک و پاکیزه بدنیا آمد و لیکن ما تیغی بر موضع ختنه ایشان می‌گردانیم از برای متابعت سنت نبوی. نقش خاتم آن حضرت ماشاء اللّه لاقوة الا باللّه و به روایتی حسبی اللّه بوده است. محدث قمی می‌گوید این دو نقل با هم منافاتی ندارد زیرا آن حضرت را دو انگشتر بوده است یکی از خودش و دیگری از پدرش به وی به ارث رسید بود چنانچه کلینی از موسی بن عبدالرحمن روایت نموده است.(17) در خصوص فضایل و عبادت مادر امام نقل کرده‌اند. در ایام شیرخوارگی حضرت، یادآور شد کس دیگری را که شیر دارد مشخص کنند تا او را در این زمینه کمک کند، پرسیدند مگر شیر تو کم است؟ جواب داد، نه از این بابت مشکلی ندارم ولی در اثر اشتغال به شیردادن، از انجام نوافل و ذکرهای مستحبی باز می‌مانم بدین جهت نیروی کمکی می‌خواهم تا از این امور بازنمانم.(18)

نام، لقب و کنیه

امام کاظم(ع) فرزندش را علی نامید، ابوعماره می‌گوید چون به امام هفتم عرض کردم، امام پس از خویش را معرفی کنید، آن حضرت پس از توضیحی در مورد امامت که امری الهی است و امام از سوی خدا و رسولش معرفی می‌گردد، فرمود: پس از من امر امامت به پسرم علی(ع) می‌رسد که هم نام امام اول علی بن ابی طالب(ع) و امام چهارم علی بن الحسین (ع) است.(19) آری امام هشتم علی نامیده شد و به رضا ملقب گردید که این عنوان که برایش تعیین گشت فرمانی از جانب پروردگار برپیامبرش حضرت محمد(ص) بود که بر زبان جبرئیل امین جاری گشت و نیز کنیه آن حضرت ابوالحسن گردید.(20) لقب هایی چون صابر، فاضل، وفی، مرضی نیز برای امام هشتم، در منابع معتبر، ذکر کرده‌اند.(21) رضا در کتب لغت معانی متعددی چون دوست، محب، خشنودی و مانند آن دارد ولی علمای شیعه این لقب را به معنای راضی به رضای خداوند یا مرضی خدا و رسول گفته‌اند، عدّه‌ای از مورخان نوشته‌اند وقتی مأمون خلیفه عباسی امام رضا(ع) را برای ولایت عهدی خویش برگزید، حضرت را رضای آل محمد نامید.(22)
برخی دیگر ذکر کرده‌اند چون دوستان و دشمنان نسبت به این مقام سیاسی امام رضا(ع) اظهار خشنودی نمودند و چنین وضعی برای پدران ایشان رخ نداد از این رو تنها آن حضرت به «رضا» معروف گردید.
شیخ صدوق هم بنا به روایتی در عیون اخبار الرضا گفته است: باید یادآور شد داعیان و مبلغان بنی عباس در اواخر حکمرانی امویان مردم را دعوت کردند که به رضا از آل محمد بیعت کنند یعنی این که بدون آن که از کسی نام ببرند، چنین عنوانی را مطرح می‌کردند زیرا خلافت امویان فاقد مشروعیت است و باید به کسی از خاندان رسول اکرم(ص) که مورد رضایت همه باشد بیعت نمود و چون مأمون خود از بنی عباس بود و این خاندان نیز با حکومت آل علی مخالف بودند، وی حضرت علی بن موسی الرضا را به ولایت عهدی برگزید و همه به این انتخاب رضایت دادند و مصداق «رضا من آل محمد» در حق آن حضرت محقق گردید، البته شیخ صدوق ضمن مطرح نمودن چنین موضوعی، در ادامه، آن را صحیح نمی‌داند و به روایت دیگری اشاره دارد که در آن آمده است: به حضرت امام محمد تقی(امام جواد(ع)) عرض شد: آیا هر یک از پدران شما رضای خدا و رسولش نمی‌باشند، چرا از میان همه آنان پدرتان به «رضا» موسوم گردیده است؟ حضرت پاسخ داد: همانا مخالفان اَمرِ امامت به رهبری
حضرتش راضی و خشنود گردیدند همانطور که موافقان امر امامت نیز از این امر اعلام رضایت کردند و برای هیچ کدام از ائمه چنین امری بوجود نیامده است.(23) علامه محقق سید عبدالرزاق مُقرّم پس از ذکر این حدیث خاطر نشان نموده است: این استدلال یا صرفاً برای قانع گردانیدن سؤال کننده است و متناسب با درک و فهم او مطرح شده است یا برای بیان سرّ الهی که در نامگذاری حضرت امام رضا(ع) وجود داشته است و گرنه حدیث صحیفه که از آسمان نازل گردیده گواه این نکته است که القاب ائمه نیز همانند اسامی مبارکشان از جانب خداوند متعال که عصمت را در آن وجودهای مقدس به ودیعت نهاده، انتخاب شده است.(24)
ابن بابویه به سند خود از بزنطی روایت کرده است به خدمت امام تقی (ع) عرض کردم گروهی از مخالفانتان گمان می‌کنند والد شما را مأمون ملقب به رضا گردانید در هنگامی که آن حضرت را به عنوان ولایت عهدی خود انتخاب کرد. حضرت فرمود: سوگند به خداوند دورغ می‌گویند بلکه حق تعالی او را به رضا مسمّی گردانید برای آن که پسندیده خداوند در آسمان بود و رسول خدا(ص) و ائمه هدی(ع) در زمین از او خشنود بودند و ایشان را برای امر امامت پسندیدند و نیز به سند معتبر ابن بابویه از سلیمان بن حفص روایت کرده است امام کاظم(ع) پیوسته فرزند خود را رضا می‌نامید و می‌فرمود: بخوانید فرزندم را رضا و گفتم به فرزند خود رضا و وقتی آن حضرت را مورد خطاب قرار می‌داد ابوالحسن می‌نامید و چون امام موسی بن جعفر را ابوالحسن اوّل می‌نامند برای امتیاز لقب امام هشتم، آن حضرت را ابوالحسن ثانی گفته‌اند.(25) علامه مجلسی در کتاب جلاء العیون در احوال حضرت امام رضا(ع) علاوه بر اسامی، القاب و کنیه هایی که بدانهااشاره کردیم افزوده است به آن حضرت قرة اعین المؤمنین و غیظ الملحدین نیز گفته‌اند.(26)




 

ملاهادی سبزواری متخلص به «اسرار» در 1176 خورشیدی در خانواده‌ای مذهبی در سبزوار چشم به جهان گشود و در کودکی شروع به آموختن صرف و نحو و علوم مقدماتی کرد. سپس برای ادامه تحصیل به مشهد رفت و به خواندن ادبیات عرب، فقه و اصول، فلسفه و علوم ریاضی مشغول شد. چندین سال بعد این شهر را به قصد اصفهان ترک کرد. در آنجا به مدت هشت سال به فراگیری علوم اسلامی پرداخت و پس از آن دگربار به مشهد بازگشت و پس از پنج سال تدریس در این شهر، برای زیارت خانه خدا رهسپار مکه شد. 

 

این حکیم در راه بازگشت از این سفر معنوی به دلیل ناامن بودن راه ها یک سال در کرمان ماند و در این مدت به سیر و سلوک روی آورد تا آنکه به سبزوار بازگشت و در این شهر به برگزاری جلسه‌های درس همت گماشت و اینگونه به احیای مکتب فلسفی ملاصدرا پرداخت تا جایی که او بزرگترین شارح اندیشه، نظریه‌ها و تعلیمات مکتب فلسفی ملاصدرا شناخته شده است. 

 

وی شاگردان برجسته‌ای از جمله «آخوند ملامحمد کاظم خراسانی، افتخار الحکما، حاج میرزا حسین علوی سبزواری، آخوند ملاحسینقلی همدانی درجزینی، صدرالعلماء علوی، شیخ عبدالحسین شیخ العراقین و ادیب پیشاوری» را تعلیم و پرورش داد. همچنین افراد زیادی از منطقه‌های مختلف ایران و کشورهایی همچون هند، افغانستان، ترکیه و عربستان در کلاس درس او حاضر می‌شدند. این حکیم وارسته دیوان شعری به زبان فارسی نگاشت و در آن نکته‌های عالی عرفانی را به نظم درآورد. 

 

«شرح مثنوی معنوی، حاشیه بر اسفار و حاشیه بر زبدةالاصول شیخ بهایی، اسرارالحکم، شرح اسماء الحسنی یا شرح جوشن کبیر و شرح دعای صباح» از جمله آثاری به شمار می روند که از وی به یادگار مانده است. 

 

سرانجام ملاهادی سبزواری حکیم فقیه پس از عمری تلاش و مجاهدت در زمینه فلسفه اسلامی و احیای حکمت متعالیه ملاصدرا در هشتم اسفند 1251 خورشیدی در سبزوار دیده از جهان فرو بست و به دیار حق شتافت.


 

مدرسه علمیه شیخ عبدالحسین در خیابان پامنار تهران به وصیت مردی ساخته شده که همگان وی را در زمره یکی از مردان بزرگ ایران زمین در دو صده اخیر می‌شناسند. او در زمانه خویش مهر و وفا ندید و در حمام فین کاشان جان به جان آفرین تسلیم کرد.

میرزا تقی خان امیرکبیر وصیت کرد از یک سوم مالش زیرنظر «شیخ عبدالحسین تهرانی» که به شیخ العراقین نیز معروف است، مدرسه ای بسازند، برای آموزش و البته پرورش جوانان این مرز و بوم؛ شاید از میان آنان، پاک سرشتانی چون امیرکبیر دیگربار پای به عرصه وجود گذارد.

مدرسه علمیه شیخ عبدالحسین، نزدیک به 165 سال پیش در یکی از محله های قدیمی جنوب شهر تهران به نام پامنار قد علم کرد و امروزه نیز طلبه ها در آن درس دین می گیرند تا اشاعه دهنده اسلام عزیز باشند. در کنار مدرسه، مسجدی به همان نام قرار دارد ، البته نسبت به مدرسه در نتیجه تعمیر، اصالت اولیه خویش را از دست داده است. مدرسه 20 حجره دارد و حیاطی سرسبز و باصفا. از دیگر مشخصات اینکه در یک طبقه و به صورت چهار ایوانی ساخته شده و ایوان غربی آن به گنبد خانه مسجد راه پیدا می کند.

موسس مدرسه

درست است که میرزا تقی خان امیرکبیر بانی اصلی مدرسه شیخ عبدالحسین است، اما کسی که مدرسه و البته مسجد مجاور آن را بنیان نهاد شیخ عبدالحسین تهرانی از فقیهان معروف دوران قاجار است.

ایشان شاگرد صاحب جواهر و یکی از چهار نفری است که مرحوم صاحب جواهر بر اجتهادشان گواهی داد. شیخ نزد امیرکبیر بسیار احترام و عزت داشت چنان که امور قضاییه و شرعیه را به ایشان ارجاع می داد. شایان توجه اینکه شیخ عبدالحسین تهرانی سخت با فرقه ضاله بهائیت مبارزه کرده و درباره آن، روشنگری می کرد.

چرا مدرسه به نام امیرکبیر نیست؟

به دلیل حساسیت های حکومت وقت نسبت به امیرکبیر، آیت الله تهرانی مجبور شد نام خود را بر مدرسه بگذارد. جالب و البته تأسف آور اینکه محل کنونی مدرسه، زمانی محل ساخت مشروبات الکلی بود تا اینکه با وصیت هوشمندانه امیرکبیر، چنین مرکز فسادی تبدیل به محل فراگیری علوم اسلامی شد. در کنار مدرسه، مسجد شیخ عبدالحسین که به آذربایجانی ها معروف است قرار دارد.

 

تولیت و مدیران مدرسه

حاج آقا سید باقر خسروشاهی از سلاله خندان بزرگ علم و سیادت خسروشاهی، تولیت مدرسه شیخ عبدالحسین تهران است. پدر ایشان پس از رفتنِ آیت الله انگجی که سال ها در مدرسه و مسجد، نماز اقامه می کرد به مدرسه شیخ عبدالحسین آمد که البته به پیشنهاد برخی از علمای نام آشنای زمان مانند مرحوم آیت الله نجفی شهرستانی بود. مدیر مدرسه حجه الاسلام رضا شریفی است. وی دانش آموخته همین مدرسه بوده و به دست تولیت آن ملبس شده است. اخوی ایشان، حجه الاسلام حسن شریفی معاون امور آموزش مدرسه است که در همین مدرسه و مروی درس خوانده و معم شده است.

اوضاع مدرسه در زمانه حکمرانی رضا خان

زمانی که رضا شاه بر قدرت مسلط شد در کنار تعدادی از اقدامات ضد دینی، برخی از مدارس علمیه را دچار آشفتگی کرد، از آن جمله مدرسه آیت الله شیخ عبدالحسین تهرانی است. آیت الله سید هادی خسروشاهی پدر تولیت فعلی مدرسه، تلاش بسیاری کرد تا این وضعیت را سامان دهد. چرا که تعدادی دانشجو مدرسه را در اختیار گرفته بودند و بعضاً حجره ها را به همدیگر می فروختند و در واقع مدرسه به خوابگاه دانشجویی تبدیل شد. سرانجام آقا شیخ هادی تصمیم میگرد حجره ها را بخرد و به طلبه ها و اگذار کند و مدرسه کم کم به هویت سابق خود باز گشت.

سابقه مبارزاتی مدرسه

از سال 54-1353 مدرسه یکی از مراکز ترویج انقلاب شد. در آن سال ها نماز جماعت بی نظیری برگزار می شد و صف های نماز تا دم در ورودی حیاط می رسید. یک سالی حضرت امام خمینی (ره) و یک سال آقای هاشمی رفسنجانی در ماه مبارک رمضان در این مسجد منبر رفتند. یک سالی هم نمایشگاهی از کتب مذهبی در آن برگزار شد.

طلبه ها و فعالیت های تحقیقی و فرهنگی

نزدیک به 110 طلبه در شیخ عبدالحسین درس می خوانند که بین 15 تا 20 نفر در هر پایه هستند. روند جذب طلبه ها در سال های اخیر به صورت سالانه 20 نفر بوده است. تلاش پیگیر برای قوام بخشی به بنیادهای علمی طلبه ها از دغدغه های اصلی کادر مدیریتی و اجرایی مدرسه است و به همین دلیل در سال های اولیه به طلبه ها فعالیت های تحقیقی ارایه نمی شود چرا که مبنایی ندارد طلبه تازه واردی که چندان در علوم دینی مهارت نیافته و عمیق نشده است، سراغ مقاله نویسی و کتاب نویسی برود.

یکی از حوزه های علمی فعال در مدرسه، بخش مشاوره آن باشد که توسط حجت الاسلام مالک برنامه ریزی و هدایت می شود. طلاب و البته مردم از این طریق می توانند پاسخ بسیاری از سوالات و شبهات خویش را دریافت کنند. همچنین کلاس های شبهه شناسی چند وقتی است که در این مدرسه دایر شده است

 



اعلام آمادگی رضا رویگری برای ایفای نقش یک عالم

رضا رویگری
خبرگزاری تسنیم: رضا رویگری گفت: تولید اثر سینمایی فاخر، به شناساندن عالمانی چون شیخ عبدالحسین تهرانی به نسل امروز کمک شایانی می‌کند.

رضا رویگری بازیگر سینما و تلویزیون در خصوص ضرورت شناساندن عالمانی چون شیخ عبدالحسین تهرانی به نسل جوان‌، گفت: باید نهادهای فرهنگی در راستای شناخت بیشتر ایشان تلاش کنند چرا که شناساندن این افراد در جامعه به عنوان یک الگویی تمام عیار بسیار لازم و ضروی است.

وی ادامه داد: برگزاری کنگره و همایش های مختلف درجهت شناساندن وی هم می تواند بسیار موثر باشد، همچنین مسئولین فرهنگی با استفاده از ابزار رسانه های تصویری، مکتوب و صوتی هم می توانند به معرفی بهتر وی بپردازند.

رویگری گفت: تولید فیلم و سریال در رابطه با شخصیت و زندگی شیخ عبدالحسین تهرانی در راستای معرفی وی به جامعه هم بسیار مهم و تاثیرگذار خواهد بود.

رویگری در پاسخ به این پرسش که در صورت تولید فیلم سینمایی و یا سریالی در خصوص زندگانی شیخ عبدالحسین تهرانی، حاضر است در این اثر ایفای نقش کند، بیان کرد: در صورت هدفمند و محتوامحور بودن این سریال خوشحال می شوم که در این سریال و یا فیلم سینمایی آن به ایفای نقش یپردازم و البته بستگی به نوع نقش و پختگی فیلمنامه هم دارد.

این هنرپیشه سریال های تاریخی تاکید کرد: نباید این نکته را فراموش کرد که در جامعه امروز، مردم به آثار تاریخی علاقمند هستند و سریال های تاریخی را دنبال می کنند تا بتوانند شخصیت های تاثیرگذار کشورشان را بهتر بشناسند و بر همین اساس تولید اثر سینمایی و سریالی در خصوص شیخ عبدالحسین تهرانی اهمیت دوچندان دارد.

عالم واقف عبدالحسین تهرانی شیخ‎ العراقین (درگذشته 1286 ق) از فقهای قرن سیزدهم، مورد اعتماد و وصی امیرکبیر، از مبارزین علیه بابیت و بهاییت و از پیشگامان بازسازی عتبات عالیات عراق بوده است که در آن دوران مکان مقبره مختارثقفی نیز توسط ایشان کشف شد. او از شاگردان برجسته صاحب جواهر بود، همچنین شیخ تهرانی معتقد به کارآمدی‌ احکام‌ و قوانین‌ اسلامی‌ در جامعه بود از این رو دعاوی شرعی که به دیوانخانه ارجاع ‎شده بود، از سوی امیرکبیر به وی محول شد.

لازم به ذکر است، مراسم اختتامیه نخستین کنگره ملی شیخ عبدالحسین تهرانی به همت اداره کل اوقاف و امور خیریه استان تهران، بهمن ماه سال جاری در تهران برگزار خواهد شد.